سینما-ادبیات

     Imdb:8.2/10   &  Metacritic:77% 

کارگردان: Thomas Vinterberg

نویسنده : Tobias Lindholm, Thomas Vinterberg

بازیگران :Mads Mikkelsen, Thomas Bo Larsen,Annika Wedderkopp

شاید بتوان گفت شصت و پنجمین دوره جشنواره فیلم کن یکی از پرستاره ترین و البته رقابتی ترین دوره ها به حساب می آید.از پوستر زیبای جشنواره که به یاد پنجاهمین سالگرد درگذشت ستاره هالیوودی مرلین مونرو طراحی شده بود بگیرید تا حضور کارگردانان بزرگی مثل میشائیل هانکه، آلن رنه، وس اندرسون و عباس کیارستمی باعث شده بود تا ما با جشنواره ای خاص روبرو شویم.اما همه این ها باعث نشد تا فیلم شکار توماس وینتربرگ دیده نشود و بالعکس علاوه بر کسب جایزه بهترین بازیگر مرد برای مد میکلسن، خود فیلم نیزتقریبا نظر تمامی منتقدان حاضر در جشنواره را به خود جلب کرد.

شکار قصه معلم مهدکودکی را روایت می کند که با وجود مشکلات زندگی شخصی خود رابطه خوبی با بچه های مهد برقرار کرده و معلم محبوب آن ها به حساب می آید. این قضیه در سکانس های ابتدایی فیلم به خوبی نشان داده می شود.لوکاس(مد میکلسن) که به خاطر جدایی از همسر و پسرش به شدت تنها شده  اما روحیه خود را در محل کار حفظ کرده و همانطور که گفتم رابطه خوبی با بچه ها دارد به خصوص با کلارا دختر دوست صمیمی اش.زمانیکه اوضاع زندگی شخصی لوکاس رو به بهتر شدن است،پسرش می خواهد پیش او برگردد و با یکی از همکارانش رابطه برقرار می کند اما صحبت های یکی از بچه ها با مدیر مهد مبنی بر اینکه توسط لوکاس مورد آزار جنسی قرار گرفته نه تنها باعث اخراج شدن لوکاس از محل کارش شده بلکه زندگی شخصی او را نیز دچار مشکل می کند.

کلارا همان دختر بچه ای است که با وجود رابطه نزدیک با لوکاس این اتهام را به وی می زند اما دلیل این قضیه برمی گردد به مسموم بودن فضای زندگی کلارا جایی که او شاهد دعوای هر روزه پدر و مادرش است و برادر بزرگتر او نیز با نشان دادن فیلم های مستهجن و استفاده از کلمات رکیک باعث مسموم شدن هرچه بیشترذهن وی می شود.این فضای آلوده باعث می شود کلارا به لوکاس پناه ببرد و او را جای والدین خود ببیند اما وقتی با واکنش منفی لوکاس بعد از بوسیدن وی روبرو می شود تصمیم می گیرد لوکاس را دشمن خود دانسته و آن تصوارت خیالی را به لوکاس نسبت دهد.

فیلم شکار در واقع این جمله معروف را که حرف حق را از بچه بشنو به چالش می کشد چراکه مدیر مهد و بیشتر دوستان لوکاس با همین ذهنیت در مورد او قضاوت می کنند و نکته جالب توجه این است که حتی قبل ازتحقیقات پلیس که نتیجه آن اثبات بی گناهی لوکاس است قضاوت خود را انجام داده و او را طرد می کنند. لوکاس که فردی محبوب بین دوستان و همکارانش است به یکباره جایگاه خود را از دست داده و منزوی می شود.از دوست صمیمی او تئو گرفته تا دختری که به تازگی با وی ارتباط برقرار کرده وی را مورد قضاوت غلط خود قرار می دهند.

اما اوج کار توبیاس لیندهم(نویسنده)، توماس وینتربرگ(کارگردان) و همچنین مد میکلسن(بازیگر) در شخصیت پردازی و نوع واکنش لوکاس نسبت به اتفاقاتی است که برای وی می افتد.شاید در حالت عادی زمانی که شما در یک شهر کوچک زندگی می کنید و با چنین اتهامی روبرو می شوید راحت ترین راه یعنی رفتن و ترک آن شهر را انتخاب کنید اما لوکاس سخت ترین راه یعنی ایستادگی و جنگیدن برای اثبات حقانیت خود را برگزید هرچند که این تصمیم تبعات وحشتناک و سختی را برایش بوجود می آورد،  از کشته شدن سگ وفادارش تا مورد حمله قرار گرفتن خودش و پسرش.شاید بهترین مثال برای نشان دادن این قضیه سکانسی است که لوکاس تصمیم می گیرد برای خرید به فروشگاهی برود که از ورود به آنجا منع شده بود اما بار دیگر ایستادگی او را در برابر حمله و تعرضی که بهش می شود را می بینیم و یا در سکانس بعدی باز هم با وجود فضایی که برعلیه او وجود دارد تصمیم می گیرد برای مراسم شب سال نو به کلیسا رفته تا با این کار بار دیگر میخ محق بودن خود را محکم تر والبته پرسر و صداتر بکوبد.همه این ها نشان دهنده این است که لوکاس اصولی دارد که حاضر نیست از آن دست بکشد اصولی که در سکانس های آخر فیلم باعث می شود دیگران نیز او را بپذیرند حتی اگر هنوز عده ای در جمعی که برای مراسم پسرش جمع شده اند باشک و تردید به او نگاه کنند و یا در سکانس پایانی شخصی نامعلوم به او شلیک کند،حتی پس از آن شلیک هم توماس می ایستد و هیچ آثاری از ترس در چهره او نمی بینیم.شاید این یکی از مهم ترین عواملی باشد که فیلم را اثری درخور توجه و ماندگار می کند و ذهن شما را تا مدت ها بعد از تماشای فیلم با خود درگیر می کند.

نوشته:حمیدرضا شاپور